نتایج جستجو برای عبارت :

خیلی وقت بود از این پستا نذاشتم :)))

شاید باورتون نشه ولی من همین الان سر کلاسم
البته که سر کلاس پست نمیزارم و نمیتونم هم همچین کاری بکنم
ولی همه این پستا رو دیروز نوشتم و چون دیگه تعداد پستا خیلی زیاد بود اینا رو زدم انتشار در آینده که برای امروز هم جیره داشته باشید
ببینید چقدر به فکرتونم
نوش جونتون
گوشت بشه بچسبه به تنتون :دی
یه طوری کلا به پستا واکنش نشون نمی‌دید که آدم نگرانتون می‌شه به‌واقع :)
بی‌ربط: عاقا این دانشمندا هر وقت تونستن کاری کنن که من یه مکالمه به زبان مادریم رو بدون فهمیدن معنای جملات و فقط برای شنیدن صدای این زبان گوش بدم، اون وقت با من از پیشرفت علم حرف بزنید✋
تکست آهنگ بام نبود کسی علیرضا طلیسچی
من یه مو نذاشتم از سرِ تو کم بشه
قبلِ تو نذاشتم هیشکی عاشقم بشه
من گذاشتم عشقت حسرتِ دلم بشه
اما تهش دو سه تا یادگاری موند ازت
بعدِ تو دلمو دیگه خوش کنم به چیت
لَک زده دلم برای حرفای دلیت
بعدِ من نذار کسی بیاد توو زندگیت
من فقط دلم به دیدنت خوشه فقط
باهام نبود کسی تا وقتی باهام بودی
در میومد اشکت اگه جام بودی
این دلم یه ذره میشه واسه عطر و بوت
کاشکی دست نذاشته باشه یکی دیگه روت
یکی دیگه روت …
لطف کن ، هر چی پی
صبح پاشدیم اومدیم عملی فیزیو
تست قند خون ناشتا دادیم
الان رو یه نیمکت یه جای دنج تو محوطه نشستم
درحالی که طلوع قمیشی رو گوش میدم
دارم به راهی که رفتم فکر میکنم
(ل اومد بقیه ش بعدا میگم)

این دفعه رو به نظرم اشتباه نکردم
حداقل خودم اینطور فکر میکنم که برخلاف همیشه راهو کج نرفتم
اما گیر آدمای اشتباه افتادم
حالام از اینجا رونده و از اونجا مونده
دیشب سر یه موضوع مسخره
که اون موقع واسه من بزرگ ترین بحران جهان بود غم عالم ریخت به دلم
دلم گریه میخواست
+ خلاصه اینکه روزگار میگذره دیگه،، نمیدونم از پارسال چه اتفاقاتی افتاد که میشه درموردش صحبت کرد؟! باید برم هایلایت های نیویورک تایمز و کیهان رو ببینم، تا یادم بیاد :-))
 
+ حتی یادم نمیاد که آیا گفته بودم این دوسال اخر درگیر یه پروژه تولید دارو ام؟! به عنوان مثلا business developer  و البته مسئول تصمیمگیری و مبارزه یا تفاهم با مافیاهای دارو ، مواد ، ارز دولتی ، اتاق بازرگانی ، گمرک ، کارخونه ها ، وزارت صنایع و بهداشت و...! و با اینکه من ِ پیرمرد، خیلی چیزه
عاقا امروز  داشتم توی پست های پیش نویس شده سالها قبلم توی همین وبلاگ میگشتم اون روزا که  هنوز اینستا نرفته بودم یه عالمه پست پیش نویس شده قدیمی دارم برای سالهای نود و چهار و پنج که بعد از ترک وبلاگ هیچ وقت ثبت نشد بین اون پستا این دست نوشتم رو پیدا کردم خیلی خوشم اومد نمیدونم کی این رو نوشتم ولی خب جالب بود برام تصمیم گرفتم امروز انتشارش بدم 

من برایت یک غزل گفتم 
یک غزل ساده 
یک غزل بی ادعا 
یک غزل از جنس شبهای بلند بی تو در آوار سرد آرزو هایم
کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم، خیلی غمگین بود. یعنی اگر رمان بود میگفتم چقدر مسخره و چقدر اغراق امیز و مگه میشه یه ادم انقدر بد باشه. ولی متاسفانه واقعی بود. و خیلی بد و غمگین و بد . البته خوندنش کمکم کرد دید بهتری از گذشته لیبی داشته باشم و کلا دید بهتری از لیبی. 
الان هم کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم. ینی چن دیروز پیش و خیلی خوب و اموزنده اس. 
 
+امروز اسلایدای پیج اینستا کارم رو درست کردم و به نظرم خوب شد. البته طرح کلیش و یه پستا رو. و الانم
 بعد از هر طوفان و شکست و اتفاق بدی که توی زندگی میفته، به یه دوره ریکاوری نیازه که ذهن استراحت کنه و بتونه یه کار دیگه رو شروع کنه یا تلخی اون اتفاق کمرنگ تر  بشه. من هیچوقت این دوره رو جدی نمی گرفتم و بیشتر خودم رو تحت فشار میذاشتم. الان نسبت به ماه گذشته تغییر چندانی نکردم و گذشته رو هم پشت سر نذاشتم؛ اما قکر میکنم آماده ام که قدم بعدی رو بردارم. 
اولین پستا همیشه نوشتنشون سخته و هیج وقت نفهمیدم چی باید توشون بنویسم...
اول از همه چرا ماهی های شهری؟ ماهی های شهر اسم یه آهنگ اسپانیایی قدیمیه که آخر این پست لینکشو میذارم. و حالا اینکه من چرا انتخابش کردم؟ چون اولین چیزی بود که به ذهنم رسید!
دوم: قبلا وبلاگی با همین اسم با یه آدرس دیگه داشتم اما اونجا خیلی به هم ریخته و مرتب بود برای همین تصمیم گرفتم خونه تکونی کنم و احتمالا تا مدتی فقط پستای قدیمی و عکسای قدیمی رو باید اپلود کنم.
سوم: چرا وب
از اونجایی که حدودا یک سالی میشد که اینجارو به حال خودش وارهانیده بودم و دستم به کیبورد نمیرفت چارتا کلمه تایپ کنم و یه گرد و خاکی از رو پستا بتکونم، گفتم یه پست بذارم بگم که دیگه احتمالا اینجا آپ نشه و یا حداقل تا یه مدت زمان طولانی آپ نمیشه.
کامنتارو نمیدونستم جواب بدم یا نه چون یه سریاشون مال خیلی خیلی وقت پیش بود و فکرمیکنم خود کامنتنده هم اون کامنتشو یادش نمیومد.
مرسی که تو این مدتی که نبودم حواستون بهم بود، وبلاگا خونه هامونن و هممون یه
دقیقا توو تاریخ ١٥ مرداد ٩٣ چیزی نزدیک به پنج سال پیش نوشته بودم "که بهت مشکوکم و حس آشنایی بهم میگه همه حرفا و کارا و ادا اصولات فیلمه". و چه جالب که بهم ثابت کردی درست فکر میکنم و نذاشتم بشم مترسک و عروسک خیمه شب بازی مسخره بازیای تو
مرسی ازت که عذاب وجدان ندارم
مرسی که نیستی
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
1. شبکه‌های اجتماعی تو همه روزهای سال این توهم رو برات به وجود میارن که دوست های زیادی داری اما واقعیت مثل این وبلاگه که شاید بدخط نوشتمش نمیخوننش.
2. هیچوقت از یادم نمیره اون سال که چند روز بعد از تولدم رفتیم کافه فکر میکردم قراره سوپرایزم کنن اما حتی کادو هم ندادن اون سال بهم و سال های بعدش تبریک هم نگفتن.
3. هرسال غمم بیشتر هم میشه. تا حالا برای هیچکدومشون کم نذاشتم ولی انگار اصلا براش
مهم بودش قالب وبم چی باشه یه نصف روز رو وقت پیدا کردن یه قالبی که
تنها به دلم بشینه میکردم قبلنا برام مهم بود عکس پروفایلم چی باشه !زیر
نویسم چی باشه و وضعیتمو رو چه کسی چک میکنه الانا هیچ کدوم از اینا مهم
نیس اینقده گوشه گیر شدم که خودمم توش موندم !نه برام پستای اینستای کسی
مهمه نه چیزی نه حتی برام مهمه کی پستا رو چک میکنه کم کم میخوام این عادت
اینکه کی وضعیتمو چک کرده ترک کنم !برام که مهم نباشه همه چی حل میشه انگار
دارم تنهایی رو به همه چی تر
من بولت‌ژورنالم رو برای اردیبهشت‌ماه طراحی کردم، بعد توی این چند روزی که گذشت حتی یک نقطه‌ هم توش نذاشتم. یادم افتاد که من سه ساله مشاور دارم و برای کنکور میخونم، روزی نبوده که برنامه نداشته باشم، ولی هیچوقت کاملا مطابق اون پیش نرفتم. یعنی در نگاه کلی، تمام درس‌های اون روز خونده میشن اما نه به ترتیب برنامه. این فکت رو راجب خودم کشف کردم که برنامه نوشتن در هر موردی برای من، باعث میشه اعصاب و افسارم باهم پاره بشه.
سلام
از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفته‌ای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا
ایشالله بعد کنکور میام و پست‌های قبلی‌تون و احتمالا دعوت‌هایی که بابت چالش‌ها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیق‌ش رو نمیدونم می‌خونم احتمالا متوجه می‌شم) رو ی واکنشی نشون میدم
در آخر هم که دعا کنید دوستان:)
خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛
باز یعنی تقی به توقی خورده!
از اونجایی که حدودا یک سالی میشد که اینجارو به حال خودش وارهانیده بودم و دستم به کیبورد نمیرفت چارتا کلمه تایپ کنم و یه گرد و خاکی از رو پستا بتکونم، گفتم یه پست بذارم بگم که دیگه احتمالا اینجا آپ نشه و یا حداقل تا یه مدت زمان طولانی آپ نمیشه.
کامنتارو نمیدونستم جواب بدم یا نه چون یه سریاشون مال خیلی خیلی وقت پیش بود و فکرمیکنم خود کامنتنده هم اون کامنتشو یادش نمیومد.
اگه دوست داشتین که با هم در ارتباط باشیم چنلم هست، و ایمیلم میتونین بدین بهم
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی. گاهی فقط زندگی کن. یاد قول هایی که به خودت دادی نباش. شرمنده خودت نباش. تقصیر تو نیست. تو تلاشتو کردی اما نشد. یه وقتایی جواب خودتو نده. هر کی پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم، اما نشد. یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر. از بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دوستت دارن. از طلوع خورشید، از صدای آواز قمری ها، از باد، باران، از همه لذت ببر.
فکر میکردم پست قبل منو تا چند روزی آروم کنه اما نشد! من من من خیلی دلتنگم و چرا هیج راهی نیست که خلاص شم؟.
هیچی نمیتونه قد دیدن عکساش هم خوشحالت کنه هم ناراحت،عجیبه نه؟خوشحال برای اینکه داری میبینیش و ناراحت برای اینکه نداریش و سهمت ازش فقط دیدن یه عکسه.(خیلی تکراریه اما امشب کاملا این جملات فهمیدم)
من میدونم وقتی پستا از سه چهار خط بیشتر میشن کمتر کسی اونارو میخونه اما من یادم رفته بود یه چیزی رو توی پست قبل بگم؛
راستش ادمای دست نیافتنی هم حق
پست قبلیم پیر نشده بود که حال و هوام عوض شد.
از اون ادمام که وقتی مبلغ قابل توجهی پول خرج میکنم حالم نامیزون میشه و غصه میگیرتم.دست خودمم نیست انگاری! مثلا اگر شمام مثل من به طالع بینی معتقد نباشید،اما برید چک کنید طالع بینی زن متولد اوایل تیرماه! میتونید قشنگگگ شخصیت کوفتیه منو بیارید پیش چشم تون.عجیبه اما دقیقا چیزیه که من هستم.
یه سری اخلاقا هست که مارو از بقیه جدا میکنه اینم یکی از اوناس برای من.
حال بدیای منم دوره ایه و حالا که توجه میکنم م
بعضی وقتا بعضی آدما، یه کارایی میکنن که عجیب توی ذهنت خراب میشن، یعنی با خودت می گی همه ی کارای رو مخش به کنار، این یکی به کنار... و البته این تقصیر خود منه، چون ظرفیت و جنبه ی اون شخص رو اشتباه سنجیدم، از روی احساسم سنجیدم و اونو به یه شخص والا توی ذهنم تبدیل کردم، در صورتی که این طور نیست، اون فرد خود رو اعصابش رو نشون داد. می دونید، اصلا باورم نمیشه یکی انقدر بی جنبه باشه، باشه بابا فهمیدیم نباید روت به عنوان بهترین معلم و دوست داشتنی ترین معل
سلام :))
چطورین؟ چخبرا؟
چند روزی هس پست نذاشتم!
الانم به شدت از صبح زدن تو برجک من و خلاصه حوصله ی شرح قصه نیست....
فقط اومدم عین مامان بزرگا یه نصیحت کنم و بعدش برم پِی کارم
حال آدم ها رو نگیرین! حتی از روی دلسوزی تون هر حرف و نصیحت و هشداری رو هر زمان ندید! بعضی آدما کلی زخم خوردن خستن تازه میان درمان بشن از جاشون بلند شن شما به اسم دلسوزی میرید با حرفاتون بهشون سیلی میزنین به خودشون بیان اما بدتر گند میزنین و نابودشون میکنین!....
نکنین! جان عزیزتون
سلااام چطورید دوستان؟ 
من که در وضع تاسف باری به سر می‌برم -_- ساعت خوابم کاملا بهم ریخته و شبا بیدارم و روزا خوابم :| البته امروز سعی کردم کمتر بخوابم که امشب زود خوابم بگیره .
تعطیلات به مسخره ترین شکل ممکن میگذره ، زبان نخوندم هیچ کار مفیدی انجام ندادم عملا ! همه ی اکانتای توییترم رو دی اکتیو کردم و برنامشو پاک کردم از بس که حرص میخوردم سر پستا . برنامه ی vent رو دوباره نصب کردم. کاش زودتر بگذره فقط که من برم دانشگاه حداقل به هوای اون از خونه بیر
دیشب حضرت حافظ گفت:« ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش ... بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش» 
دیوان رو بستم. نذاشتم حرفش تموم بشه که من اگه می‌خواستم اینو بشنوم، سراغ حافظ نمی‌رفتم. بهش گفتم اینو باید میاوردی جلوی چشم من: «بیا ای طایر دولت! بیاور مژده‌ی وصلی»
اشتباه نکنید؛ نه عاشق شدم و نه دلم برای مامانم اینا تنگ شده :)) فقط شونه‌هام درد گرفته از سنگینی باری که سال‌هاست به دوش می‌کشمش و دردی که قلبم رو مچاله کرده. دوست نداشتم این‌جا،
یکی از کارایی که همیشه میخواستم انجام بدم ساختن پادکست بوده حتی به پیشنهاد یکی از دوستان قرار بود پادکست با موضوع فیلم و سینما بسازیم ولی خب هیچوقت نشد عملی بشه شاید بیشترین ایراد از من بوده که نداشتن امکانات و جایی واسه ضبط و حتی تسلط نداشتن روی نقد فیلم رو بهونه کردم نمیدونم شاید از تنبلیم بوده. خب اما هیچوقت ایدش از ذهنم خارج نشد و هنوز کنارش نذاشتم هنوزم امید دارم روزی انجامش بدم کسی چه میدونه.
به خودم قول داده بودم در مورد هر موضوعی دو پاراگراف بنویسم، اما نمی‌دونم در این مورد می‌تونم اصلا بیشتر از یک جمله بنویسم یا نه.
ما وقتی که خیلی کوچیکیم- شاید مثلا تا پنج سالگی- فکر می‌کنیم توان هر کاری رو داریم- فکر می‌کنیم همه‌توانیم. برای ما نمیشه معنی نداره، باید بشه چون ما می‌خوایم.
اما امان از وقتی که ما بخوایم و نشه: لایه لایه انکار می‌تراشم و خودمون میریم اون وسط می‌شینیم و وانمود می‌کنیم که ما درد نمی‌کشیم. وانمود می‌کنیم همه چی
چرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز تموم غصه ها ردت کرد ...دمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز تموم غصه ها ردت کرد ...یه کاری کردی یهو جا خور
حدیث داریم که میفرماد:اگر یک سوم مردم زکات بدن هیچ فقیری توی جامعه باقی نمیمونه.شاید نتونیم این رو برای کسی که اسلام رو نمیفهمه تفسیر بکنیم اما ما که مسلمونیم باید بفهمیم.تصویری از کارتن خواب های کشور خودمون که کم هم نیستند (و نباید در کشور اسلامی داشته باشیم)، نذاشتم.
ادامه مطلب
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدای شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدام شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
متن و تکست آهنگ جدید میثم ابراهیمی روشن کن
با موزیکِ تو همراه باشید با آهنگ زیبای : دانلود آهنگ روشن کن با صدای میثم ابراهیمی به همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
تنظیم: بهتاش زرین ؛ آهنگسازی: بابک زرین ؛ ترانه: محمدرضا یار
متن آهنگ روشن کن میثم ابراهیمی
♬♬♬
ای امون از اون روزی که برسه دستای خالیمونم پر بشهدوباره باز به عشق تو باغچه خونمونم گل بدهروشن کن شمع هارو بیا برام جمع کن من خرابو بیا رومو کم کندیگه به هر حال من پررو میخوامت …تو قلبت یه
فکر می‌کنم تقریبا غیر ممکن باشه که به آینده‌ فکر کنی اونم با یه بینش گل و بلبل و وقتی بهش برسی همون باشه که انتظار داشتی. شاید منم که نمی‌فهمم امید چیه... البته از سر ناامیدی یا... نمیگم.
راستش هم اینه که از حالت متوسطِ ایده‌آل هم پایین‌ترم ولی برای منی که همیشه لای اعداد منفی می‌خزیدم اصلا بد نیست که خوبم هست.مایه‌ی حقارت.
به انواع و اقسام مختلف بهم داره ثابت میشه قبل اینکه آدم بشم خودمو کنار آدمی نخوام. ساده و سخت.
یه چیز جالب هم اینکه نمی‌د
دیشب حضرت حافظ گفت:« ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش ... بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش» 
دیوان رو بستم. نذاشتم حرفش تموم بشه که من اگه می‌خواستم اینو بشنوم، سراغ حافظ نمی‌رفتم. بهش گفتم اینو باید میاوردی جلوی چشم من: «بیا ای طایر دولت! بیاور مژده‌ی وصلی»
اشتباه نکنید؛ نه عاشق شدم و نه دلم برای مامانم اینا تنگ شده :)) فقط شونه‌هام درد گرفته از سنگینی باری که سال‌هاست به دوش می‌کشمش و دردی که قلبم رو مچاله کرده. دوست نداشتم این‌جا،
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
کم کم داریم به آخر بازی نزدیک میشیم و من خسته ام خسته تر از همیشه به اهدافی که میخواستم به این ترم برسم نرسیدم ولی راضیم جون تلاشمو کردم و الان خستم فکر میکنید خستگی چند ماهه با یه روز استراحت از بین میره؟
راضیم ولی یه چیزی درونم میگه خسته نباش ما مجبوریم زندگی کنیم، مجبوریم هر روز بجنگیم، دست خودمون نیست باید برای بقامون بجنگیم وگرنه نابودی در انتظارمونه. باید یه گزارش بنویسم ولی اصلا حوصلشو ندارم. تصمیم گرفتم حوزه کاریمو عوض کنم. میخوام بر
تفال و حافظ‌خوانی امشب
هزار جهد بکردم که یار من باشیمرادبخش دل بی‌قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردیانیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازندتو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه اواگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرندگرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آییدمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر منگر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوس
 فصل18
بچه ها خودم این پستا رو نخوندم پس .. چیزی ندارم بگم

پ.ن1: کتاب های مجموعه بندیکت فروشیه فقط حین ترجمه رایگان گذاشته میشه و فایلی از اونها دیگه منتشر نخواهد شد پس لطفا اگه جایی فایل اونو رایگان گذاشته بودن دریافت نکنید و فروش الکترونیک این مجموعه فقط از طریق سایت یا اپلیکیشن طاقچه و کتابراه (برای اپل داران گرامی)  است از جای دیگه نخرید...
پ.ن2: پست تا پایان فصل ویرایش میشه
پ.ن3: کپی برداری ممنوعه حتی برای خودم
پ.ن4:  هر وقت دیدین پستی در دست
این هفته پامو از خونه بیرون نذاشتم.بخوام بهتر بگم فقط چند بار در حد سی ثانیه رفتم رو بالکن رخت آویز رو گذاشتم و برگشتم تو خونه.شنبه آخرین جلسه ی کلاسم تو این ترم بود و یکشنبه پریود شدم.همون شب سردرد وحشتناکی شدم که زد به چشمام و تا همین الان ادامه داره.چند وقته با پریودم سردرد میشم و رو این حساب تا آخر هفته صبر کردم اما تموم نشد.فشارمو گرفتم و پایین بود.میخوام بعد از ناهار برم بیمارستان.
رسما این هفته کوالا بودم.همه ش درازکش و در بهترین حالت در
نشسته بودم توی اتاقم. مامان اومد توی اتاق که مثلا منو چک کنه و یه سری بهم بزنه.
یهویی تفم پرید توی گلوم و شروع کردم به سرفه کردن.
مامان  یه دفعه ای چشماش تا ته باز شد و سریع در اتاقم رو تا نصفه بست و بعد درحالی که یه دستش روی دستگیره بود تا در صورت لزوم سریعا منو توی اتاق حبس (شما بخونین قرطینه) کنه، پرسش گرانه از پشت در نیمه باز با چشمای نیمه بسته بهم زل زد که یعنی:
کرونا که نداری؟ اگه داری حبست کنم! ( درحالی که من 5 روزه پام رو از خونه بیرون نذاشتم)
برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق می خوابید.تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.چه کسی، اقای عزیزچه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟ آیا من خود به این کار قادرم...حتی در تنهایی، هرکس می خواهد امتیازی بیشتر از دیگران به دست آورد....قبول این حقیقت که من درمیان اشخاصی که به زحمت می شناختم، یا اصلا نمی شناختم، دشمنانی دارم برایم دشوار تر ودردناک تر بود.
... 
انسان چنین است آقای عزیز دوچ
تاثیرگزارترین بلاگر زندگیم: عالی 
محجوب ترین بلاگر زندگیم: رامین
خرترین بلاگر زندگیم: محسن
یه وبلاگ مفید: حدیث
یه وبلاگ خوب: هشت حرفی سابق
یه وبلاگ حرفه ای: پیمان
به رونق وبلاگ نویسی کمک کنیم. اگه دوسداشتین، یه لیست این مدلی بنویسید. ما پایین پست لینکتون میکنیم. 
پ.ن: به دلایلی لینک محسن رو نذاشتم. 
از وبلاگایی که به شدت قبل فعال نیستن ولی همچنان عزیزن: ویتا
++وبلاگای کمتر دیده شده رو بیشتر حمایت کنیم.
بعضی چیزا خیلی ذهنمو درگیرمیکنه!
یه سری فامیل داریم خیلی خانواده روشنفکر و به اصطلاح باز هستن !
اما مثلا خودم دیدم اذان گفت نماز خوندن
تعقیبات میخونن قرآن وختم فلان سوره و...
اما من خودم با اعتقاداتی ک خودم انتخابشون کردم اکثرا نماز میخونم اما نه همیشه!
ترجیح میدم مانتو بپوشم تا اینکه چادر سر کنم باشلوار کوتاه ومانتو تنگ وجلو باز وناخن کاشت و 20 کیلو آرایش :/
من از 2ماه محرم وصفر کلا2روزشو رفتم مراسم عزاداری
من هیچوقت نذاشتم هیییییچ پسری حتی دس
ساعت نه صب رسیدم و جریان فرفره وار خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی و فقط مرور کردم و از ته دلم نفس عمیق کشیدم
چقد خوبه که خدا میزاره بعضیا بیان تو زندگیش،تا بفهمه در عین بدبختی چقد خوشبخته،درعین اشک تو چشم چقد شاده،در عین دل شکستگی چقد پر از عشقه و من هزارتا دنیا خوشبخت و شاد و پر از عشقم تا هستی:)
چهارشنبه پنجشنبه و جمعه ای که گذشت فوق العاده ترین روزهای عمرم بود...
روز تولدم جمعه:)
و امروز که روز دانشجو بود،به شخصه استوری نذاشتم و از شنیدن تبریکا د
دیروز حدود ده تا مطلب نوشتم
ولی نذاشتم اینجا
دیروز صبح همسرم رفت
و تا چهل روز
نمی بینمش...
هیچی نمیگم
هیچی نمیتونم بگم
فقط این روزها به شدت دل نازکم...
*
بهش گفتم
به قولم عمل کردم
جلوی هیچکس گریه نکردم
* این یعنی تو خلوتت گریه کردی؟
_ آره دیگه...
صداش یکم گرفته شد. گفت برا خدا گریه کن.
میدونستم داره قوی ام می‌کنه.
گفتم من هنوز مثل شما انقدر روحم بزرگ نشده...
نمی‌تونم...
*****
بعد ازدواج مون
من میتونم شدت ایثار همسران شهدا رو حس کنم
همسرم هم میگه الان دار
خدمت همه خانواده برتری های عزیز سلام عرض میکنم
در ابتدا از همه کسانی که وقت میذارن نظر مینویسن و حتی کسانی که میخونن و نظر نمیذارن تشکر میکنم. در هر صورت به  راهنمایی تون نیاز دارم. 
چند سال پیش تو دانشگاه با یه آقایی آشنا شدم که شدیدا به من علاقه مند شده بودن. اون موقع هر دو دانشجو بودیم و شرایط ازدواج نداشتیم. اگر هم می اومد خواستگاری چون دانشجو بود خانواده ام قبول نمیکردن. در مدت زمانی که با هم حرف زدیم با رعایت همه خطوط قرمز بود، نذاشتم تبد
+حس کردم به رفرش احتیاج دارم.که به اندازه ی یه آرایشگاه، رژ لب مایع، کرم پودر، کرم لب، یه پیش دستی آبی و یه کاسه ی صورتی خرج برداشت‌.
فک نکنم لازم به ذکر باشه که دو مورد آخر چقدر بیشتر خوشحالم کردن.
+آقای محترم یه چیزی برام گرفته که وقتی دستم میگیرمش حس میکنم خیلی خوشبختم! یه جاکارتی هست که روش شکل نقشه ی جهان داره‌. به قدری نرم و قشنگه که از قشنگیش گاهی دلم میخواد گریه کنم! 
یه مزیت مهم دیگه ش اینه که همه ی کارتام رو متفق توش میذارم و بین پنج تا ک
اوکی دختره خیلی جذاب بود، هودی تنش بود و عاشق حلقه تو دستش شدم و وسایلی که همراهش بود همه از فروشگاهای فانتزی بود که من میشناختم.اولش کلی این پا و اون پا کردم بعد دیدم داره میره تقریبا دنبالش یه طبقه دویدم چون هندزفری داشت و صدام رو نمیشنوید‌. زدم رو شونه اش و گفتم: ببخشید اگه احمقانه ست ولی من از دور دیدمت و خیلی برام جذاب بودی میشه دوست شیم؟‌اول چشمشو تو حدقه چرخوند، گفتم: خیلی برات پیش میاد؟گفت: واقعا احمقانه است! نیشم جمع شد کاملا. گفتم: ب
اومدم خونه رفتم رو ترازو و گرخیدم
از بعده تعطیلات تا الان حدود چهار کیلو کم کردم
و منه هشتاد کیلویی دوران کنکور الان شصت و پنج کیلوئه
یه نگاه به مچ دستم میکنم و یهو از لاغریش تعجب میکنم
امتحان میکنم می بینم دور مچم رو کامل با انگشتام میتونم بگیرم
درحالی که قبلا نمی شد :/
فک کنم تا آخر درسم چهل کیلو شم :/
چند روزه که بی سحری روزه میگیرم
افطارم چیز خاصی نمی خورم
فشار امتحانام بود که با شکم گشنه باید خر می زدم
امروزم که عملی سر و گردن رو دادیم و خلاص
سلام بچه ها
خوبین؟
ببخشین خیلی وقته نبودم اینجا، و به خاطر دانشگاه و پروژه های درسی پستی نذاشتم. حالا حالاها هم که کرونا قصد رفتن نداره و چند وقتیه روی تدریس مجازی برنامه ریزی کردم. اگر برای این دو درس کنکور هنر، یعنی
۱  درک عمومی ریاضی و فیزیک۲  ترسیم فنی
دنبال مدرس میگردین، توی اینستاگرام بهم پیام بدین. به امید دیدار
اینستاگرام خودم : amin4mirian
نفس اومدجواب بده من نذاشتم گفتم:-نفس جان بعداجواب بده الان ایشون بایدپول غذاهارو بده..سامیار:افرین نگاه کن این بااین مغزنخودیش فهمیدتونفهمیدی..یکهو اتردین گفت:اتردین:هوی سامیاربامیشادرست حرف بزن.همه باچشمای گردشده نگاهش کردیم که گفت:-باباچیه من سریک قضیه ای باید به این میشاحداقل یک تشکرمیکردم.حالاتشکرم اینجوری شد.سامیار:»چه قضیه ای شیطون.من:اقاسامیار چیز خاصی نیست شاخکاتو خسته نکن..اتردین زحمت کشیدشرمزاحممو کم کرد منم بهش اجازه دادم 2شب
دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم با این رفتارت یعنی باهام قهری نگام کرد وگفت :-تو سرم داد زدی لب تر کردم وگفتم :-باشه معذرت میخوام-اما ...نذاشتم ادامه بده. وسریع گفتم :-اما نداره ... خوب میدونی که قهر کنی باهام بد اخلاق تر میشم کتاباشو هل داد گوشه ی تخت دراز کشید رو تخت و پشت کرد بهم  وگفت :-برو بیرون خوابم میاد با کلافگی زیادی دست به موهام بردم و عصبی گفتم :-قهری دیگه ؟-حالا تو این جوری فکر کن -رُز داری با این رفتارت اذیتم میکنی  حواست هست ؟-نه ا
ساز ڪوڪ میڪنم برایِ آمدنت
سلام
قاعدتا در جریان اینکه من یه چند وقتیه پست نذاشتم هستید
باید بگم که علتش امتحان مرحله نهایی المپیاد دانشجویی روز پنجشنبه و جمعه هست
خواستم در جریان باشید و دعا کنید و این صوبتا
با تچکر فراوان
داریم؟داریم خوشمزه تر از این لعنتی ِ دوست داشتنی!؟خدایا ببخشید اینجوری میگم!:)من عاااااشق سیرم.غذاهای شمالی به شدت تنوع دارن و سیر پراستفادس تو غذاها....داشتم فکر میکردم چرا ازش تاحالا پست نذاشتم؟!از این عششششق تا حالا چیزی ننوشتم!!
شاید باورتوون نشه ولی قرارهای بیرون من خیلی به غذام بستگی داره،مثلا اگه غذایی باشه که سیر توش استفاده شده باشه،یا نه خودش باید خورده بشه به همراه غذا،من بیرونو کنسل میکنم.خب آخه به فکر بقیه هم هستم:) ولی در کل هیچ
فصل 15 
بچه ها نظرا کجا رفتن؟
نظر که نمیدین یادم میره پستا رو ویرایش کنم 
بدتر یادم میره پست بذارم
 

پ.ن1: کتاب های مجموعه بندیکت فروشیه فقط حین ترجمه رایگان گذاشته میشه و فایلی از اونها دیگه منتشر نخواهد شد پس لطفا اگه جایی فایل اونو رایگان گذاشته بودن دریافت نکنید و فروش الکترونیک این مجموعه فقط از طریق سایت یا اپلیکیشن طاقچه و کتابراه (برای اپل داران گرامی)  است از جای دیگه نخرید...

پ.ن2: پست تا پایان فصل ویرایش میشه

پ.ن3: کپی برداری ممنوعه
 Hi army friend... Don't read the next part(even if you try you can't... Lol.. )
 
 
 
 
سلام... بچه ها لطفا.. خواهش مى کنم تو این پست کامنت نزارین 
این پستا گزاشتم که دوستاییم که ایرانى نیستن(دوستام توى بى تى اس ورلد) بتونن کامنت بزارن.... 
پس ممنون :)اگه سوالى دارین تو پستاى دیگم بپرسین... لاو یو
در واقع اگه اینجا کامنت بزارین جواب نمیدمو حذف مى کنم:)
 
 
 
❌❌❌❌Read it carefully please❌❌❌❌
Now... Read here 
Okay I wanna teach you how to comment here 
It's not hard 
Well I wrote somethings on photos 
You will learn it's easy..... 
 
 
 
 
 
 
Okay let me expl
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
قیصر امین پور
پ ن: مدتی نیستم، نیاز دارم به کمی کناره گیری تا خودمو پیدا کنم و حال روحیمو بهبود ببخشم و رو کارایی که باید انجام بدم تمرکز کنم، تو این مدت اگه واسه پستاتون نظری نذاشتم بدونید که نیستم، نمیدونم این غیبت چقدر طول بکشه ولی اگه عمری باشه برمیگردم.
التماس دعا دارم از همتون.
این منی که ازش حرف میزنیم دستخوش تغییرات زیادی شده...
ولی خب یهو هوس کرده بشینه و اینجا حرف بزنه... راستش نمیدونم چقدر دلم بخاد باز حرفامو اینجا بزنم یا نه ولی میدونم کلی حرف دارم...
قدیما بلاگ باز بودیم و با بلاگ همدیگه مشغول بودیم. الان توییتر جاشو گرفته. یه مزایایی داره و یه معایبی. از حسناتش این قابلیت ریتوییته که باعث میشه تو خیلی راحت چیزای دیگه رو مشخص کنی تا فالوعرات ببینن... از عیب هاش اینه که بیشتر واسه حرفاییه که یهوییه و کوتاه. نمیشینی
اون شب بعد پست نرم کننده لبو مرطوب کننده دستوصورتم رو زدم،سرمه کشیدم که خستگیِ چشمامو تاصبح ببره و خوابیدم..صبح هفت پاشدم،دوش گرفتم،همسری از سرکار اومد،صبحانه خوردیم و رفت بیرون کارای ماشینشو بکنه و خرید...منِ دقیقه نودی خوراکیهایِ سفر رو جمع کردمو تو ظرفهای خوشگل چیدم،اونقدر قشنگ شدن،خودم گل از گلم شکفته بود از دیدنشون..به خصوص چایی با گلهای سرخوصورتی،چوب دارچین،پرِزعفران،تخم گشنیز،هل،تکه های زنجفیل..طاووسی شده بود واسه خودش تو ظرف شی
"نیکولا" یا خانوم نیلوفر نیک بنیاد رو چند سالیه میخونم اون روز که خبر نامزدیش رو تو وبلاگش نوشت باور کنید اونقدر که براش خوشحال شدم و آرزوهای خوب کردم ، شاید اگه خودم نامزد میکردم اینقدر خوشحال نمیشدم :)))
هر بار که وبلاگش رو باز میکنم منتظر یه مطلب جدید در مورد خودش و آقای رجبی هستم 
با اینکه من تا حالا حتی یه کامنت هم واسه پستاش نذاشتم (البته کامنتهاش بسته س فقط میشه براش ایمیل زد) ولی دوست داشتم یه روز بهش کامنت بدم و کلی آرزوی خوب براش بکنم
ن
همیشه مسائل دور و اطرافم واسم مهم بوده،همیشه سبک و سنگین کردم،همیشه بهش توجه کردم تا در سمت درست وایسم.یه مدت کم آوردم گفتم کون لق همه چی.تو زندگیتو بکن،به آرزوهات برس.یه مدت به ابتذال کشیده شدم.اما یه فریاد همیشه در گلو هست،یه عقده همیشه در وجودت وجود داره.میرسی به جایی که میگی تو این وضعیت هم باید بگم کون لق همه چی؟از گل و بلبل واسه خودم بگم؟نمیدونی باید بیای از خوشی بنویسی یا از درونت که داره فرو میریزه،یهو میبینی داره شرمت میاد.
اینجا وب
فرستنده : cherry blossem 
گیرنده : sama0_0
تاریخ ارسال : ۱۳/ ۴ /۹۸
متن : 
همیشه و حتی الان اینطور فک میکردم ک ادمایی که تعداد زیادی دوست دارن و دور و ورشون شلوغه موقعی که لازمه روی خیلی از اطرافیانشون که باهاش بگو بخند داشتن نمی تونن حساب کنن ... به خاطر همینم که شده همیشه دنبال یکی دو نفر بودم ک بشه روشون حساب کرد و هرچند سخت بود ولی شد! تیوری این بود : خوش شانس باشی پیدا میکنی ، نباشی هم خب نثل این همه ادم دیگه که همچین کسایی ندارن تو زندگیشون ... یکی به این ام
خاطره ای از حمید آقا تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونی‌ها میوه انار نمیخورم ولی حمید آقا عاشق انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش لبخند میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی ک
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
یکی از دوستان درخواست کرده بود که البوم xoxo رو بذارم
الان که داشتم نظرات رو می خوندم متوجه شدم
این هم الوعده وفا
فقط موزیک ویدئو هاش رو نذاشتم اونا هم اگه بخوایین چشم می ذارم
برای دانلود به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب
من هنوز قسمت نشده بخوابمآ
هنوز همچنان بیدارمآ
رفتیم گوشی گرفتیم
خوب شد رفتم باهاشون
قشنگ داشتن  هفتصد اضافه میکردن تو پاچه شون
بعد طرف قالتاقی از سر و ریختش میبارید
اینام که کلا نگم براتون که کلا سر در نمیاوردن و طرف هرچی میگفت میگفتن راست میگه این بهترینه و با این قیمتم می ارزه حتما
خلاصه که نذاشتم بره تو پاچه شون و بردمشون پیش س جان
کلی حرمتمونو گرفت
الهی بمیرم فقط 100 سود گرفت بچه م
ولی راضیم از خریدمون
 
ساعت 12 شب برگشتیم راست رفتیم خونه ن_
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
یکی از دوستان درخواست کرده بود که البوم xoxo رو بذارم
الان که داشتم نظرات رو می خوندم متوجه شدم
این هم الوعده وفا
فقط موزیک ویدئو هاش رو نذاشتم اونا هم اگه بخوایین چشم می ذارم
برای دانلود به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب
به کنارم که رسید از بوش حالم بهم خوردو کنار زدمش و دوییدم تو دستشوییدیگه هیچی نبود که بخوابم بالا بیارم الکی فقط عق میزدمسرم گیج میرفت بعد اینکه صورتمو شستمدستمو اروم گرفتم به دیوار و راه افتادم سمت اتاقبدون توجه بهم دراز کشیده بود و سیگار میکشید دماغم و گرفتم و از کنارش رد شدم که یه چپ چپی نگام کردمنمیدونم چم شده بود حتی سر سفره شامم از بوی شام حالم بهم خوردحدس میزدم چه مرگم شدهمیخواستم اگه بشه فردا یه جوری از خونه بزنم بیرون و برم ازمایش ب
بالاخره کتاب دربارهٔ رمان و داستان کوتاه نوشتهٔ سامرست موام ترجمهٔ کاوه دهگان و با نشر علمی فرهنگی تموم شد. خیلی حال کردم باهاش هم در مورد ده تا نویسنده بود هم همین تعداد رمان معرفی کرده بود و خب میتونه ادم پیشو بگیره رمانهارو بخونه. میدونم زیاد یا اصلا بخشی ازش رو نذاشتم این از تنبلی من بود. اما سری بعد حتما میذارم و این که درسته کند خونم اما وضعیتم جوری نبود که کتابو متوجهش نباشم. در واقع در حد خودم خوب فهمیدم.
 دیگه این که کتاب جدیدمم انتخا
باید مراقبِ تک تکِ حرف ها و واژه هایی که توسط دستها و زبانمون زده می شه باشیم ، امّا بیشتر حرفم در این مطلب در مورد گپ و گفت هامون بصورت نوشتاری هست .
شاید روزانه دقیقه ها و یا ساعت ها می شینیم پای موبایل و سیستم و بالاخره در هر جایی که فعالیت کنیم ، شرایط طوری پیش می ره که مجبور می شیم یه نظر بذاریم ، کسی ازمون سوالی می پرسه که باید جوابش رو بدیم و امثال این ها امّا باید خیلی احتیاط کرد بالاخره ناراحت کردن ، اسمش ناراحت کردنه و فرقی نداره که بصور
سلام دوستان عزیز
دختری هستم که تازگی ها ۲۰ ساله شدم، بجز ماکارونی و برنج هیچ غذایی بلد نیستم درست کنم یعنی تمرین نکردم در حالی که ۲ تا از دوستام با اینکه یکی شون هم از من کوچیکتره بهترین غذا ها رو درست میکنن، ولی من راستش اصلا سعی نکردم و وقت نذاشتم.
از غذایی که مامانم آماده کرده خوردم و درس خوندم!!! ولی خب ماکارونی هم خداییش حرف نداره یعنی استعدادم خوبه، حالا سوالم از خانم ها اینه که شما قبل ازدواج تون آشپزی بلد بودین یا وقتی ازدواج کردید به م
بیا یه لطفی کن
یه مدت فکر نکن...
دنبال جمله نگرد...
واژه ها رو کنار هم نچین...
دنبال پایان تلخ داستان نباش...
زندگی داستان نیس...فیلم هم نیس...
زندگی فقط یه سکانسه...
مثل برق یه سیلی ...
مثل یه بغل محکم...
مثل یه جیغ بنفش از سر هیجان...
مثل یه نفس از سر آسودگی ...بعد از یه کنکور که واست آسون بوده...
به قول سهراب زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است...
زندگی همین لحظه هاییه که انقدر سریع دارن میگذرن که واست توهم تداوم ایجاد کردن...مثل خط های سفید وسط جاده ...ک
آدما تو انتخاب مسیر میتونن دو دسته باشن:یکی اونایی که همیشه از مسیر همیشگی میرن و دیگری اونایی که مسیرهای جدیدی رو امتحان میکنن.حالا من دو روزه توی کارم با همون روش قبلی مسیر جدیدی رو به لطف دوستم کشف کردم.اون قدر هیجان زده م که امیدم به زندگی عملا ده برابر شده.فقط بدیش اینه که نمیتونم به جز همون دوستم هیجانم رو برای کسی دیگه توضیح بدم.سخت نیست ها ولی معمولا اگه از راه دیگه ای بخوای واسه خودت زندگی بسازی آدما یا نامیدت میکنن یا مسخره.من صبر می
سلام دوستان
من دخترم، سی ساله و مجرد. مدتهاست تو شبکه های اجتماعی عضو هستم، از اون موقع که فیسبوک مد بود تا حالا، اما هیچ وقت عکس خودم رو روی پروفایلم نذاشتم با اینکه کسی مانعم نمیشد، اما شخصیتم کلا محافظه کار بود. 
الان یه کم مردد شدم که واقعا این همه محافظه کاری لازم بود؟، تا مدت ها خواهرم که یه کم اوپن مایند تره و راحت عکس میذاشت منو سرزنش میکرد که چرا خودت رو مخفی میکنی، این جوری کسی تو رو نمیشناسه. بر خلاف نظر خواهرم من هیچ وقت حس نکردم که
1. چشم زدید آسانسورمونو دیگه :( دیگه نمیذارن با آسانسور بریم تو مدرسه. یعنی اگه بری داخلش دکمه ها رو بزنی اصن کار نمیکنن از پایین و یکی از بالا باید دکمه رو بزنه. منم بعد از اون روز که گیر کردیم دیگه سوار نشدم :'| بعد امروز داشتم با ری ری حرف میزدم که دیدم نیست :/ فک کردم حتما رفته سمت اسانسور. در اسانسورو میخواستم وا کنم و همزمان سر ری ری جیغ بزنم که شنیدم یاسی داشت به یکی تو اسانسور میگفت "خفه شو کسی نفهمه" :| منم درو وا کردم و دیدم بچه ها با ری ری با ح
فکر کنم افسردگی دوباره داره بر میگرده. خواب زیاد. اشتهای کم بی حوصلگیو... دستم به کار کردن واقعا نمیره، ولی ولش نکردم. درسته مثل مدتی که خوب بودم کار نکردم اما کنارش نذاشتم. ولی بازم ناراحتم. حسم جوری که انگار یه چیزیو از دست دادم منتها نمیدونم اون چیز چیه. دلم میخواد فقط گریه کنم براش. کاش حداقل میدونستم این حس خلاء این معلق بودن چی هست که دوباره سراغم اومده. احساس طرد شدن میکنم. بد بودن. احساس این که هیچ اتفاق خاصی قرار نیست برام بیفته. مثل بچه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز پر از اتفاق بود...
فاطمه ای که میلرزید فاطمه ای که خیس عرق شده بود از شدت فشار روحی...
تا پاش رسید به خونه محبوبش قلبش آروم شد آروم آروم آروم
از دیروز بعد ازظهر تا امروز صبح هوای حرم تنفس کردم پامو بیرون نذاشتم نفس کشیدم و پلک زدم و حرف زدم هنوز هم دلم هوای حرم میطلبید ولی مجبور بودم بیام سر کار...
حالم اصلا قابل مقایسه با دیروز قبل از ورود به حرم نیست
الحمدلله...از اعماق قلبم الحمد لله
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
من چ
سلام به کاربران خانواده ی برتر
من یه دختر۲۱ ساله ای هستم که با وجود هشت سال هنوز نتونستم فوت پدرم رو فراموش کنم، اوایل داغ بودم و تو شوک، ولی این روزها حسرت پدر داشتن رو میخورم، از بس که دوستانم از پدران شون توی دانشگاه میگن حساس شدم. 
از طرفی چند ساله نذاشتم کسی بفهمه پدر ندارم‌، انگیزه م کم شده برای زندگی‌، تو درس هام موفقم ولی به شدت نیاز به یک مرد دارم که بالا سرم باشه، مادرم هم اصلا ازدواج نمیکنه و نمیتونه کسی رو به جای پدرم قبول کنه و خو
امروز از اون روزاییه که خیلی خسته ام ... جسمی و روحی کم اوردم ... هورمونام قاطی شده ... انگار اصلا نمی دونم باید چیکار کنم ... یه ذره استراحت کردم ... یه ذره به کارای روزانه رسیدم ... چهارشنبه 14 فروردینه و عید مبعث ... ولی هیچ کس بهمون زنگ نزد ... هیچ جایی هم دعوت نبودیم ... دیگه توی این 13 روز همه ی مهمونی ها و برو و بیاها انجام شده ... دیگه کسی حوصله نداره ! توی خونه موندیم و هر کدوم یه طرفی ولو شدیم ... من هفت سین رو جمع کردم ... خونه رو سر و سامون دادم ... بچه ها رف
 
 
 
چو روزی من گذر کردم به نارستان.........ز خود بیخود شدم چون جمله مستان
تلو خورد یکی تنه زدم من.........بجستم کیست کو را عذر دهم من
چو چشمانم به اندامش بیوفتاد...... دل و دینم به یکجا رفتش از یاد
درونم حس کردم بی تابی از او.....که من دیدم فقط زیبایی از او
فریبا که شنیدم اینجا بدیدم...... قسمت خود دیدم و زودش بچیدم
گرفتم من نشاندم او را به زانو.......ظرافتش دیدم چون جسم بانو
کشیدم دست خود به روی گونه......بکردم موهایش با دست شونه
چو نفسم فطرتم را فائق امد...... دگر
سلام دوستان ^^
مدت زیادیه که پست نذاشتم که البته با وجود نیمه فعال بودن وبلاگ طبیعیه
خب راستش من این سریالو تازه شروع کردم (بعد از مدت ها درحال پخش ندیدن) و خیلی بهم چسبیده انقدر که ماجراش جذابه :)
از همون روز که تیزرشو دیدم میدونستم یه روز تماشا خواهم کرد اما نمیدونستم بذارمش برای کِی و یه تشکر ویژه هم از سنا خانوم چون با پستی که تو وبش خوندم تعلل رو کنار گذاشتم!
 
 
این آهنگ هم پایان بیشتر قسمت ها پخش میشه و من قسمت اینتروش رو خیلی دوست دارم
هنر
سلام دوستان ^^
مدت زیادیه که پست نذاشتم که البته با وجود نیمه فعال بودن وبلاگ طبیعیه
خب راستش من این سریالو تازه شروع کردم (بعد از مدت ها درحال پخش ندیدن) و خیلی بهم چسبیده انقدر که ماجراش جذابه :)
از همون روز که تیزرشو دیدم میدونستم یه روز تماشا خواهم کرد اما نمیدونستم بذارمش برای کِی و یه تشکر ویژه هم از سنا خانوم چون با پستی که تو وبش خوندم تعلل رو کنار گذاشتم!
 
 
این آهنگ هم پایان بیشتر قسمت ها پخش میشه و من قسمت اینتروش رو خیلی دوست دارم
هنر
یه رفیقی دارم، از روزی که (دقیقا از همون روزی که) بچه دار شده، همه ی اهل اینستا رو کچل کرده از بس عکس از جوجه ی زردش گذاشته. (دقیقا بچش شکل این جوجه زرداست!)
ینی بچه دور خودش لولیده، 36تا عکس گذاشته، پاش نوشته الهی مادر قربون اون لولیدنت بره!!
بچه تف کرده تو صورت باباش، 25 بار استوری کرده:«اولین باری که تُفِت صورت بابا رو مزین فرمود!»
بچه رو با زنبیل بردن سر کوچه ماست خریدن، صدبار عکس گذاشتن و کوفتن تو چش و چار ملت که «خسته نباشی دلاور! خداقوت پهلوان
الان من یک مسافرم دارم برمیگردم تهران البته اینبار هم پدرم می رسونم فکر میکنم الان فقط یک نیرو وجود داره اونم نیروی هول دادنه بعد از اینکه قبول شدم ثبت نام کردم یکسری مشکلات مهم پیش اومد که گفتم نمی رم می رم انصراف میدم از اون لحظه دقیقا روز ۲۴ شهریور خانوادم با تمام قدرت داره هولم میده کارهام رو درست میکنن میبرن می یارن و مجبورم میکنن ادامه بدم و انگار الان مجبور نیستم دیگه باید این ارشد رو بگیرم و همچنان پدرم توی خونه خانم دکتر صدام میکن
توی ذهنم بود که بعد از امتحانات ...دوباره اینجا رو راه بندازم ..اما همش فراموش میشد تا امشب ...!
...
حس برگشتن به وبلاگ قدیمیم...
مثل برگشتن به خونه ایه که خیلی وقته توش قدم نذاشتم ...
این وبلاگ که مدت زیادی عمر نکرد و مطلب زیادی توش به اشتراک گذاشته نشد ...
اما با هر برخورد انگشتام به دکمه های کیبورد ...انگار که قلنج میشکنه و از خواب چند ساله بیدار میشه ...!
پرده ها رو کنار میزنم و اجازه میدم نور زندگی خودشو به صفحات بی جون این وبلاگ بتابونه ...
شاید دیر ...ش
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
امسال، اولین محرمی هست که تو شهر غریبم. چند شب اول چون کسی رو نمی شناختم تمایلی برای هیئت رفتن نداشتم و خونه موندم.
بعد چند روز، یکی از همکارای همسرم زنگ زد که خانوادگی با هم بریم هیئت، همین یخ منو برای بیرون رفتن شکست.
اینجا هر قومیتی هیئت جداگونه داره و به زبون خودشون عزاداری می کنن. اون شب هیئت لرها رفتیم ولی چون نوحه ی لری می خوندن من خیلی متوجه نمی شدم واسه همین از شبای بعد تقسیم شدیم و همسری رفت هیئت لرها و منم رفتم هیئت ترک ها:)
شب اول که ر
هروقت دعوامون میشه میگه ببین! ما الان زن و شوهر نیستیم ک! هنوز قراردادی بین ما نیست پس شرایط فرق میکنه
چرا نمیفهمه با این حرفش چقدر داره منو آزار میده؟ چرا فکر نمیکنه ک درهرحال توی ی رابطه هستیم.اگر این رابطه فراتر از شناخت نیست پس غلط میکنی قربون صدقه من میری و میگی اسمت تو قلب من هست و تو قلب تو نشون گذاشتم و صد تا کوفت و زهرمار دیگه!
چطور وقت خوشی ما ب هم متعهدیم و قلبا مزدوج ولی وقت دعوا رابطه رسمی نداریم؟؟
با ی اشتباه کوچیک من ببین چ آتیشی ب
یه وقت‌هایی هم دارم آروم یه گوشه برای خودم روتین زندگیمو می‌کنم، بعد مثلا وقتی می‌خوام بخوابم مثل الآن یهو احساس می‌کنم خالی می‌شم. انگار همه چی برام بی‌اهمیت می‌شه. انگار خسته می‌شم ازین خوابیدنا و بیدار شدنا..
...
خیلی فکرام بالا پایین می‌شه. مثلا الآن اومدم درباره‌ی چیزهای مختلفی بنویسم یا مثلا بگم همچین احساسی دارم، بعد این طوری شدم که نه تو خودت مطمئنی اصلا ازین؟ حتی الآن هم! شاید نوشتن سخت شده برام. ولی فکرام هم مطمئنم که خیلی بالا
از ساعت هشت اینطورا بیدارم. خب برای من که از ساعت سه و چهار بیدار میشدم هشت خیلی دیر محسوب میشه. بعدش تا مها بیدار شدو صبحونه خوردیمو رفتیم بیرون آمار تاکسی های سواری تا تهرانو درآوردیمو غذا گرفتیم و خوردیم شد الان :/ تازه میخوام شروع کنم. باید تکالیف زبانمو انجام بدم احتمالا فردا منو میبره پای تخته :/ خلاصه که باید حسابی بخونمش. تازه لباسامم با این که امااده کردم تو کوله ام نذاشتم. اونم هست. حمومم باید برم خونه رو هم باید مرتب کنیم جارو بزنیم م
الان با بابا حرف میزدم...خونه باباجون اینا بود...با بقیه ام حرف زدم...کشتم خودمو تا خوشحال باهاشون حرف بزنم که فک کنن حالم خوبه...بعدش بابا رفت تو اتاق یه کم تنها حرف بزنیم...داشت بغضم می گرفت وقتی تنها شدیم ولی نذاشتم..جلوشو گرفتم...بلاخره یه بار موفق شدم جلوی خودمو بگیرم...بعدم از کارنامه پرسیدم... اونقد این روزا همش یه جوری گذشت که کلا کارنامه مو یادم رفته بود...قرار بود سه شنبه بدن ولی نه بابا چیزی دربارش گفت نه من پرسیدم.ولی الان ازش پرسیدم گفت وق
+ صبح بچه اورده بودن بیمارستان سینا، برای تست. تب و سرفه داشت. ترسیده بود، گریه میکرد. میخواستن ببرنش بخش مشکوک ها. همین الانم بعضی قرنطینه ها، مشکوک ها با کرونا-مثبتها یه جا هستن!! خب اگه طرف منفی هم باشه، اونجا مثبت میشه! لعنتی ها. با داد و بیداد نذاشتم بچه رو ببرن. رییس بخش میگفت یه اتاق خالی کوچیک براش جور میکنه تا نتیجه بیاد. اعصابم بهم ریخت ، گزارشو تایید نکردم ، رفتم سمت بیمارستان بهارلو. الان دم غروب زنگ زدن، تست بچه منفی بود. با دارو ترخی
بابا که اومد خونه،اول اومد اتاقم، یه پاکت سیگار و یه فندک زرد گذاشت رو میزم و...داشت میرفت بیرون :`(( 
احساس کردم اون لحظه دنیامون دیگه تموم شده، دنیای دو نفره مون، قلبم داشت کنده میشد از غصه، از اینکه...بازم..اینجوری میخواست مجازاتم کنه، با این فکر که واسش تموم شدم.
می دونست من طاقتشو ندارم.می  دونست برای همه دنیا هر چقدم قوی باشم و کم نمیارم ولی به خاطر اون،نمی تونم ، هر قدرم واقعا بخوام نمی تونم...
نذاشتم‌بره...جلوی در وایسادم و ...فقط زار زدم...ه
سلام مشکل من با برادرمه
۲۵ سالمه و پسرم، از بچگی همیشه دوست داشت آقا بالاسر من باشه، دوست داشت هر چی میگه من بگم چشم، منم هیچ وقت زیر بار نمی رفتم. گذشت تا ما بزرگ شدیم.
الان ایشون ازدواج کرده، ولی بازم هی دوست داره به من بگه چکار کن، میدونم از روی دلسوزیه، برادرم آدم خوبیه ولی من اصلا دوست ندارم کسی به غیر پدر و مادر تو تصمیم های زندگیم دخالت کنه و نظر بده، چند بار بهش گفتم سرت به زندگی خودت باشه برای زندگی خودت تصمیم بگیر ولی انگار متوجه حرف
از 2 اسفند خونه هستم 
و ب جز 2 بار پام از در بیرون نذاشتم 
چرا دروغ اوایل خونه نشینی برام سخت بود خصوصا منی که خوابگاه میشم و تو اتاقی اندازه اتاق خودم با 6 نفر دیگه زندگی میکنم و همیشه یکی هست برای هم صحبتی ولی حالا تنهام ب جز چند کلمه ای ک با پدر و مادر رد وبدل میشه
ولی این هفته هفته‌ی خیلی خوبی بودی  از افسردگی خانه نشینی خبری نیست و کتاب مرشد و مارگاریتا رو شروع کردم روزی 50 صفحه میخونم ازش
و از امشب شروع میکنم ب فیلم دیدن و لذت بردن از فصل قشنگ
باز دوباره از تجربه درس نگرفتیم و درباره مسئله ای مهم و بحث برانگیز چت کردیم:( نتیجه ش شد چی؟؟ اینکه طولانی ترین دعوا و بدترین دلخوری رو رقم زدیم! و تا حدود ۳ نصف شب طول کشید بحث. چیشد؟ یه سوءتفاهم بسیار مسخره ک برای مهدی پیش اومد و یه سوال و تعجب مسخره تر از طرف من ک باعث شد اون بشدت برنجه و بخواد بره یهویی وسط بحث. و من ک حس میکردم دلم واقعا داره میشکنه. سر چی؟ سر برداشت مسخره م و مهدی ک نمیفهمید حرفاش چه منظوری رو ب من میرسونه و سنگینه برام. هرچی
شاید من یک شخصیت خاص هستم که با بدترین شرایط (از جهت ظرفیت خودم) مانوس میشم! حتی وقتی خونه‌ی اولم جای خیلی دوری بود و به هیچ جا دسترسی نداشت! آفتاب نداشت برای منی که داشتن نور خورشید اینقدر مهمه همیشه انگار توی سایه بودم. حتی وقتی که خونه‌ی دومم بازم دور بود طبقه‌ی سوم بدون آسانسور، و خیلی کوچیک! ولی من دل بسته بودم بهش. به آفتابی که از طلوع تا غروب خورشید داشتم به حس و حال زندگی عزیزم که دودستی چسبیدم بهش. به حال عاشقانه‌ای که موقع پختن غذام د
سلام و خسته نباشید
دوستان، من یه موضوعی رو بیان میکنم ازتون ممنون میشم نظرتون رو صادقانه برام بذارید؛
من ۲۲ سالم هست، و تا الان اگه خواستگاری چیزی میخواسته پا پیش بذاره و نزدیک بشه نذاشتم، اون ها هم خب نیومدن دیگه. ولی الان یه آقا پسری هست خیلی مصر هستن و میگن خیلی علاقه به من دارن.
راستش منم کم کم عاشق شون شدم (تو یه محیط هستیم ولی هیچ ارتباط خاصی نداریم)، ولی همون بار اولی که اجازه خواستن بیان خواستگاری من بهشون گفتم نه، چند بار بعدش هم گفتم
1. وضعیت اتاقم دقیقا اینطوریه که انگار مسابقه گذاشتن که "هرکی وسایلش کمتر رو زمین باشه خره." یا مثلا روی میزم المپیک "هرکی ارتفاع کتابایی که رو میزشن بیشتر باشه برنده ست" هستش یا مثلا  لیگ جهانی "هرکی موهاش بیشتر تو فضا باشه" ... 
2. امروز دقیق 12 ساعت خوندم و نذاشتم حتتتتی یک دیقه بیشتر شه. والا خو :| ینی چی؟ الان منظورتون اینه که استراحتامو فدا درسام نکنم؟ هرگز :)) 
3. از بزرگترین مزیتای خواهر نداشتن و داداش داشتن اینه که تو میتونی لباسای داداشتو بر
یا من لا یخاف الا عدله
 
دیشب اولین شبی بود که از وقتی قرار 20 صفحه کتاب رو گذاشتم، 20 صفحه مو نخوندم. 
چشم هایش رو هم شروع نکردم. 
جنایت و مکافات رو هم میخواستم بخرم از فیدیبو. نمیدونم چه مشکلی داره. همش ارور میده میگه مبلغ درست وارد نشده. اصا مبلغ خودکار وارد میشه توسط سایتش. جایی ک ما تایید کنیم مبلغ رو هم نداره حتی.
ب پشتیبانی گفتم. گفت پاک کن نرم افزارو دوباره نصب کن. پاک کردم و باز نصب کردم و فایده ای هم نداشت.
 
نرم افزار دهکده زبان رو نصب کردم
مسیح و آرش ای پی دمت گرم
دانلود آهنگ جدید مسیح و آرش ای پی به نام دمت گرم
Download New Music Masih & Arash Ap - Damet Garm
متن آهنگ دمت گرم مسیح و آرش APچرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز
مسیح و آرش ای پی دمت گرم
دانلود آهنگ جدید مسیح و آرش ای پی به نام دمت گرم
Download New Music Masih & Arash Ap - Damet Garm
متن آهنگ دمت گرم مسیح و آرش APچرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز
مسیح و آرش ای پی دمت گرم
دانلود آهنگ جدید مسیح و آرش ای پی به نام دمت گرم
Download New Music Masih & Arash Ap - Damet Garm
متن آهنگ دمت گرم مسیح و آرش APچرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز
مسیح و آرش ای پی دمت گرم
دانلود آهنگ جدید مسیح و آرش ای پی به نام دمت گرم
Download New Music Masih & Arash Ap - Damet Garm
متن آهنگ دمت گرم مسیح و آرش APچرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز
"چه‌بسا حقیقت این است که تا کسی ندیده‌باشدمان، وجود نداریم؛نمی‌توانیم درست حرف بزنیم، تا وقتی کسی به حرف‌مان گوش بدهد، و در یک کلام،کاملا زنده نیستیم، تا زمانی که دوست داشته بشویم..."آلن دو باتنجستارهایی در باب عشق خب فصل تاپ و شلوارک پوشیدنو خوابیدن زیر پتو وقتی کولر روشنه تموم شد و من از این اتفاق بسی خوشحالم... هوای سرد، نیم بوت و بافت، ابرهای سیاه، برگای زرد، بارون، بارون، بارون... چطور میشه اینروزا رو دوست نداشت؟! حال دلم بده و حس م
فروردین ماه که به طور جدی شروع کردم به درس خوندن حتی به خودم اجازه ی فکر کردن در مورد روزی یازده ساعت خوندن رو نمیدادم...فکر میکردم نشدنیه...یادمه وقتی برای اولین بار به دوازده ساعت رسیدم از خستگی درحال مرگ بودم و تا مدتی هم نتونستم دوباره تکرارش کنم...اولین باری که سیزده ساعت خوندم?از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و حتی عکس کرنومترم رو به عنوان رکورد توی گوشیم نگه داشتم...حالا رسیدم به سیزده و نیم ساعت...به راحتی...بدون خستگی و حس متلاشی شدن...طو
هیچ وقت خاصی برای موسیقی نذاشتم و آنچنان سمتش نرفتم. می دونم این یه ضعفه ولی خب تا حالا برای رفعش تلاشی نکردم. سه روز پیش انیمه " جنگل پیانو" رو دیدم. هر ثانیه انیمه پره از آهنگ های شوپن. محصورم کرده بود. رفته بودم تو یه خلسه خاصی. یه خلسه شیرین. تموم که شد رفتم دنبال آهنگ هاش و لعنتی من چه دنیایی رو تا حالا نادیده گرفته بودم.
حیفم میاد تنهایی گوش کنم.
اتود انقلابی( می گن موقع اولین بمباران آلمان به لهستان این آهنگ آخرین برنامه پخش شده از رادیو ور

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها